گهی پر شور می تازی
گهی با اشک می نالی
گهی آرام آرامی
گهی ازغصه نالانی
نداند هیچکس رازت
نهان اسرار پنهانت
دلت گاهی تپد آرام و افسرده
گهی احساس تنهایی فراگیرد تورا آهسته آهسته
گهی آهی فرو پاشد وجودت را
تمام تار و پودت را
تو محتاجی ، تو محتاج کسی هستی
که گیرد دست سردت را
وجود پر ز دردت را
کَند از سنگ فرش خیابان های تنهایی
دلت گرمای دستی را طلب کرده
دلت آرامش محضی طلب کرده
نمیدانی کجاست گرما و آرامش
کجاست جواب این همه خواهش
پر از بیم و پر ازخواهش
میروی در پی آرامش
ولی آیا جواب پرسشت نزدیک میباشد؟
یا که نه در رهی پر فراز نشیب میباشد
درنیمه راهی و کم کمک پر میشوی
از حس آشنایی به نام ترس
آرام میشکند شیشه ی شجاعت و تو
از ترس مرگ میدوی به سوی سختی و نبرد
در آخراین قصه سرانجام کار تو
پیداست درگوی پیشگوی عقل
هر گزنرو این راه که جزدرد درآن ثمری نیست
آهسته بگو یارب کمکم کن که جز خیر نبینی"مانیا.م"